با ادمای زیادی در رفت و امد و گفت و گو و مصاحبت و اینا نیستمهمین چن نفر مخصوصا که از جنس مخالفم که باشن کلن میبرنم تو چِتی
یه جوری تجربیات یا بهتره بگم نقش پذیریای جنسی فرق میکنه که مثلن میشه انگشت به دهن موند
اوناییم که مخ میخوان بزنن یا یه چیزی حول و هوش رابطه ی عاطفی/رک تر بگم فیزیکی میخوان پترناشون مشخصه تقریبا تکراری
ولی تجربه ی عجیبیه
تنها بدیش اینه که گاهی که نه یه اغلب بزرگ
مریم باید جلو مذهبیا اتئیست باشه جلو لیبرالای روشن فکر دیندار و تعمیما در سایر موارد
توی تضاد بین خودمو خودم موندم
اونقدی ک دیگه مریم نیستم
تموم مدت تو کله ام مورچه رژه میره یه تیکه شعر بود از سید علی صالحی با این مضمون که تو کله اش زنبورا ولوله میکنن حالا من
شدم مجلد دوم پژمان تیمورتاش و مورچه های توی کله اش
راستش الانم دوست داشتم بنویسم یا شاید حتی میدونستم چی میخوام بنویسم ولی یهویی کامنتا رو که به دلم برات شده بود یه چیزی شده خوندم و خب لنت
ینی ازون خب لنتا که ای کاش زبان در بیان میومد
که ای کاش من یه مریم لنتی با دستای خالی و کله ی پر از هیچی نمیبودم
میخواستم از خودم بنویسم اینقد از خودم بنویسم که اور دوز کنم ولی بعدمن چیم اصنwho cares
اون روزی که اون مطلبُ برا یگانه نوشتمم هیچی نبودم یه مغز خالی بودم یه دست پر از هیچ که دوست داشت فقط میتونست مادرشو به اغوش بکشه و بگه"من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود"
خوب شد نگفتم اصن
خوب شد
ولی چرا نوشتم
چرا؟
هنوز یه گوشه ای ازین دنیای بزرگ خالیهمردم فلان جا و فلان جا جدا از قومیت و ملیتشون برای به بچه ی ۴ ساله هم که شده کلی ماجرا رو رسانه ای کردنحالا تنها چیزی که میتونست این بار و از رو دوشم برداره رسانه ای کردن علاقه ای بود که داشتم به این مادرو دختر از همین درگاه ناچیز و محدود
"آه خوابالودگی بی تو در چشم عاشق نیاید
تنها ماندم کسی جز تو شاید نشاید که آید"
امروز حماسی زنگ زدم به نفیسه
در واقع حس نمیکردم کلا حسی به عنوان میلِ دیده شدن وجود داشته باشه که بخواد هم بشه ولی حس خوبی بود شدن از چیزی که حتی وجود هم ممکنه نداشته باشه
مث یه کشف جدید میمونه که هرچی تجربه اش با گذر ثانیه ها قدیمی تر میشه مغزت یه دژاوو میسازه مبنی بر این که قبلا هم بوده
پارسال این موقع تو گه گیجه ی این بودم که چرا محسن نمیاد حالمو بپرسه چرا فک نمیکنه بین این همه آدم منم به یکی نیاز دارم که گوشم کنه که منو بخواد بشنوه
خلاصه امسال یه سال گذشته
یه سال که دیگه برام اهمیتی نداشته باشه محسن خر کیه یا چرا من براش مهم نیستم
اینقد هوا گرم شده اینجا که دارم توی بوی عرقم خفه میشم میخوام هی اراده کنم لباسمو اقلا عوض کنم ولی همچنان به خودم میگم زندگی همین بوهاس دیگه بشین سرجات
آلبوم جدید مهدی رجبیان با موضوع خاور میانه منتشر شده نمیدونم الان ایرانه یا رفته پناهنده شدهمملکتی که کسیو بر همکاری با شاهین نجفی اونم توی چن تا ترک قلیل بندازن زندان که مملکت نیس.هس؟ جورج اروله 1984
بیگ برادر ایز واچینگ یو
خواسته شدن چه حسی داره؟چرا این سوالو پرسیدم ؟ شاید چون میخواستم تضاد ایجاد کنم با پارسال
الان دیگه یه سال شده که موهامو تراشیدم و لنتیییی اره حس خیلی خوبی داشت
یه خواب عجیب غریب قشنگی میدیدم ولی خب الان یادم نیست یه خماری دلپذیری بود
دیروز خواب عجیبی دیدم اما که بابا بزرگم بچه بازهخدایای همون روزم خونه اشون نهار دعوت بودیم به طرز وحشت زده ای من از همه دوری میکردم
یه اتاقی بود ته ته یه سالن بزرگ یه کمد داشت که این کمده گواهی تموم بچه بازیاش بود توش دوتا صندلی بود و پشتش یه اینه ی بزرگه
اصن چرا باید بنویسم تنها پدر بزرگ موجودم تو یه خواب بهم احساس بچه باز بودن القا کرد؟
حتی نمیدونم چراییشو
این عکس سنگره مال دوم دبیرستانمه که بلند شدم رفتم راهیان نوراز بین همه ی عکسایی که تابحال گرفتم شور وشوقی که توی عکسای اونجا دارمو بیشتر دوست دارمنه که همیشه از عکاسی از فعالیتای اجتماعی بدم میومد ولی این عکسا بد میشینه به دلم
وقتی یادم میاد جو اونجا چجوری بود اون بندری که برده بوددنمون هنوز ادماش توی خیابونای گلی و در و دیوارای ترکش خورده زندگی میکردن
این مدت مدام در حال انکار تموم تجربیات پیشینمم که بگم شاید احتمالا من باحال تر ازین حرفا بودم ولی خودمونیم که چیمن رفتم راهیان نور نه اینکه عاشق شهدا باشم که برم مسافرت اونم تنهایی با دوستم رفتم یه هفته ایم بعدش جو گیر بودم حتی که چادر سرم کنمم و یه معیار خوب و بدی داشته باشم بگم اوووووو نه اینجوری باش فلانی این حرکتای جلف چیه میزنی
در آخر م همین موند که گور بابای این زندگی که اینقد کوچیکه و مضخرفه که خوب و بدی وجود نداره
موسی به دین خود عیسی به دین خود دیگه
منم به دین خودم
دوستان هرکی میخواد سوار کشتی مریم بشه تا ازین سیل نجات پیدا کنه
اره شما دوست عزیز توجه تووووجه فقط خوشگلا تشریف بیارن بالا
نه بابا من که یست نیستم اتفاقا با دخترا هم آرهههه بیا دخترم
بیا تو خودِ مالی!
دردا و روزای سخت عینهو همون آنتی بیوتیکایین که باید کیلو کیلو بدم پایین و هردفه قبل از قورت دادن از خودم بپرسم " ینی میره پایین یا میونه راه بالا میارم همشو؟"
و وقتی با کمال خوشحالی به جعبه ی درحال اتمام قرصام نگاه میکنم و توی دلم میگم"دیگه تموم شد روزای نکبتی مریضی" فرداش دوباره کارم بهشون لنگ میشه یه مرضِ دیگه ای گریبونمو میگیره و منم پناه میارم کنج و گوشه نبرد با شیطان اعظم"حضرت آنتی بیوتیک"
اصن این چه کنجیه که توش باید بجنگی
ما از درد به درد پناه میاریم
از بدبختیای خودمون به بدبخیایِ یه مشت به گمون خودمون از ما بدبخت تر
یکهزار و سیصد و نود و هشت سال از ازلیت تاریخ شمسی گذشته
هی ادم سال صفری میدونی چقد زمین ک نه همین ایران خودمون تغییر کرده
اونموقعم ایرانی بودیم؟
سال نود و هفت مث زندگی بود"گه گه گه" ینی زمین خوردن اشک ریختن امید به بهبود و زرشک
ینی تجربه ی جدید که اینقد با صورت بریم تو گهای زندگی
نود و هشت
ینی خفه شو رضا خسروی حوصله اتو ندارم
دوست داشته میشم و نمیشم
ینی ممنون حسام که خودتی
ینی عرفان سر سال تحویلی بگه"اصولا کیفیت حال به مقایسه اس"
ینی دوست داشته شدن در عین دوست نداشته شدن
ینی احسان لنتی به چی من امید بسته
و من پسرا رو به دخترا ترجیح میدم
بین همه ی آدمایی که بهشون مظنونم یه اسم بولد قرمزه
داییمه ولی حتی به طرز رفاقتمون شک دارم
میدونی یه جایی تو کتاب پژمان تیمور تاش بود " تو که لبه ی پرتگاه واستادی هی اون ته و نگا نکن که بترسی اگه پام بلرزه چی موظب لگد پشت سریت باش"یه چیزی تو همین مایه ها
از وقتی زندگیم شد این آشغالی که هست به همه شک کردم به داییم بیشتر
قد تموم آرزوهایی که داشت تو دلش از وقتی هم سن من بود بهش شک کردم
نه اینکه بخوام بگم آره وای چه کار مضخرفی داییمه دیگه حلال زاده هم به دایش میره منم همون عنم اگه حساب کنیم و بخوام الان طی یه اعتراف جانانه از خر شیطون بیام پایین
ولی آرزو های مرده آرزوهایی که فقط از آررزو بودنشون رد پاشون تو خوابت مونده ترسناکت میکنن چون مشخص نیست چقد جنم داری چقد جنم داشتی اصنچون مشخص نیست از یه دیروز خیلی دور چرا خر کشش کردی تا اینجا دیروز چی شد که نتونستی امروز به جای جای خالی اون چیز خودشو بیاری؟
منم نمیدونم دیروز چی شد که امروز با دستای خالی ، کله ی خالی، یه کالبد خالی واستادم جلو روی همه
نمیدونم چقد جنمشو دارم
چن تا آدمو میتونم از لبه ی این پرتگاه پرت کنم پایین ؟ یا اولیش خودمم؟
لنت تازه الان تصمیم گرفتم بگم "من و داییم عینهو همیم حتی"
شاید
شاید
شاید
ولی از ته دل دلم میخواد که ای کاش تو آرزوهامون مٍث هم نباشیم
خیلی چیزا از دست دادمفرصتایی که دوست داشتم با آدمایی که میخوام سپری کنم
خواب میدیدم همه تو خونمونن همه ناراحتن و از یه دری حرف میزنن بعد من طبق عادت همیشگیم رفتم تو پاگرد پله ها تو حیاط و کوچه رو نگاه کنم یهویی یکیو تو حیاط دیدم دلم ریخت پایین هی خیره خیره نگاه کردم خدایا چقدر شبیه بابابزرگ بود ده سال جوون تر از وقتی که مرددویدم تو حیاط
" تورو خدا نرو تو رو خدا."
میدویدم و تموم نمیشد فاصله ای که بینمون بود
میدویدم
میدویدم
میدویدم
واستاده بود برام قد تموم روزایی که من نتونستم براش واینستاده بودم دویدم
بغلم کرد
مث همیشه ای که فراموش کرده بودم برام حرف زد
مث همون مریم جانایی که یادم نمیاد چجوری میگفت
تموم دلم آتیش گرفت. تمووم چیزایی که تو تنوره ی ذهنم خاکستر کرده بودم تو این یه سال تموم کلمه هایی که لفظ صریحشونم یادم نمیومد داشت بهم حجوم میاورد.تموم روزایی که نتونستم نخواستم کنار هم بگذرونیمروزای آخری که از تموم خاطره هاش دویدن تو سالن بیمارستان برام مونده
میدونی ذهن بی رحمه میبینه آزار دهنده است خودش اتوماتیک حذف میکنه همه چیو یه جایی میبره اصن که غیر تو خوابت ندونی قبل از همه ی اینا اوضاع چجوری بود که اصن گیرمم دونستی فراموش کنی دوباره دوباره دوبارهاینقدی که دیگه به جای آدمه فراموش کردن یادت بیاد
اینقد خوشبختم هنوز که وقتی اسم یگانه پروین میاد بعد نیم ساعت فکر کردن میتونم تو واقعیت اون خلا احساس کنم
لنت به تموم شدن
قد تموم آدمایی دنیا
قد تموم دوست دارمایی که به صاحبشون نرسید حرف داشتم ولی تک تک ادمایی که تو خونه بودنو صدا زدمبرا همه واستاد برا همه همون ادمی بود که تو هشتاد و اندی زندگیش بوده ینی حتی بهترین ورژن اون آدم
سخت سعی میکنم باورم بشه یه چیزی فراتر از یه پالس از ناخوداگاهم بوده یه تماس بوده از یه جایی که من نمیتونم حتی تصورشو بکنم
تموم دوست دارمایی بوده که نتونستم بگم
همه ی حرفایی بوده که تو دلم خفه کردم
دوست دارم حتی وقتی همه چی تموم شده
اینکه مث از خدا بی خبرا اسممو مریم گذاشتن یه ور دلم آقا جان
اینکه هی زرت و زرت یه چیزی تولید میشه که اسمم مزخرف باشه یه ور دلم
اصن چطو به تو گیر ندادن مریم استاد ایرج ملکی یه کنج دلم گیر میکنهآخه نا موصن ؟
بذار اون بدبختیو بریزم همین کنج خلوت وبلاگم
شیش هفت سالم بود بابام کلید کرده بود تو یه آهنگی از یه یارویی به اسم مهرداد با همچین ورسی " مریم گل نازه من ، توو چیو و چیه زندگی بهانه و یه زری دیگه ای از چمیدنم ترانه و آواز منه" اینجوریم نمیخوندش که اینجوری بود که هروقت میخواست خرم کنه درستشو میخوند وقتی حرصمو دربیاره اینجوریشو" مریم گل ناز منه، کپسول گاز منه" و کاملا پر واضحه که 99 درصد مواقع غایت نهایی و بدایی همین حرص در آوردن بودخلاصه من مدتها از پسر عمم که اونم اسمش بنا به اتفاق مهرداده شکار بودم تا اینکه بعد ده سال فهمیدم کار خاک برسرش نبوده
یه بار که راهنمایی میرفتم از کنجکاوی تو دهخدا مریمو در آوردم با دوستام که نوشته بود "گلی از راسته ی دراز گوشان" خب خلاصه مدتها دراز گوش هم بودم
داداشم تا 5-6 سالگی مریمو مث آدم نمیگف و میگف "مرم" البته تو خونه یک نفر یک نفر به گداییم پیدا نمیشه بگه مریَم همه همینجورین "مرم" یه چیزی تو مایه های وقتی یکی به علیرضا میگه"اییرضا" یا به ازینا "ایینا" با این تفاوت که مریم یه دونه یَم کوفتیشو میخورن و دیگه هیچی ازش نمیمونه
اون شاهکاره مریم چطو به تو گیر ندادن دقیقن نقطه ی عطف اعلام نتایج کنکور ساعت دو شب عرفان زرت زرت استیکرشو بفرسته تو تلگرام تا از حرص بگیرم بکپمه و فردا شبش حول و حوش یازده شب نتایج اعلام شه و منم چیزشو پیش عرفان درنیارمه
تازه همینم که نیس فقط روز ولنتاین وویس "جاااااااان مریم چشماتو وا کن" با صدای انکر الصوات یه خر ناشاخول مجهول الهویه بگیری دیگه نوبرشه
یا مثلا اینکه با هزار امید و ارزو با کراشت حرف بزنی و یهویی بنویسه " مریم " و نفهمی این ازونایی که اسم مامانش و خاله اشو خواهرش هم زمان مریمه و حرصش درومده که میگه مریم یا بذاری همینجوری قند تو دلت آب شه و جرئتم نمیکنی بپرسی حالا چنتا مریم دارین تو خونواده اتون- میگه سئوال ازین بی ربط تر؟-
ینیا گاهن که هیچ یه چیزایی تو مایه های غالبا آرزو میکنم ای کاش اسمم "کلوخ" بود ولی مریم نبودحداقل اونقد خاص بودم که یهویی یه فیلم دومیلیون سال قدمت دار نیاد بگه" چوطو بتو گیر ندادن؟"
امروز برای فک کنم اولین بار زدم مریم تو گوگل تازه فهمیدم داستان مسیحیا ازش با اون بکگراند ذهنی ای که تو ذهنم داشتم کلی فرق میکنهینی واقع بینانه بگم یه جورایی ورژن مسلمونیش خیلی بدبخت بیچاره استو کلی لیچار بارش میکنن ولی اونجا تازه نامزدم داره که خب پر واضحه که خیلی از جنبه های افسانه ایه قضیه مث " بکرزایی" خط میخوره -با کمی منطق البته-
خلاصه اش نمیدونم چی میشه یه چیزی تو مایه های مریم اینجا مریم اونجا مریم همه جا و اینکه اسم مذهبی رو بچه اتون نذارین تو امپاس گیر میکنه مثلا بذارین " خداداد محمدی محصول مشترک عیسی و موسی و سایرین" قشنگ راه بنیانهای آتئیستی رو در دم مسدود میکنه
حِدیث داریم میگه یا ایها الپشت کنکوریون و کنکوریون که درس نمیخونین علاوه براینکه اف -تازه فهمیدم افه نه افت (ماشالله هزار ماشالله)- بر شما باد عذاب الهی به صورت شمردن تعداد بچه های نداشته اتون سر جلسه ی آزمون بر شما باد
ینیا خر تر و گاو تر و الاغ تر از من فقط منم ! سر آزمون فرت و فرت با یاد اون پسره که دیشب تو خواب و بیداری وسط مراسم باهاش چش تو چش شدم لبخند میزدم.حالا لبخندم نه هاااا -grinبه معنی گشادی مبحث- یه جوری تا بنا گوش که اگه مث اونوخ بخیه میداشتم تو دهنم هزار باره جر خورده بودم
حالا گفتم بخیه یاد درد مزمن اون دوتا عقل از خدا بی خبرم افتادم که هوای در اومدن کردن اخه بی پدر مادرا بی اصل و ریشه ها این چه ** خوردنیه- وای چه با ادب شدم ماشالله ماشالله- الان هرجور حساب میکنم ساییده ام تا یکماه آینده اگه مثلا حقیقتن خلق شده بودیم و از مبارک اسمون نیفتاده بودیم زمین ، میگفتم بدبخت ترین مخلوق منمحالا نه اینکه آتئیستمو موضع گیریمو باید حفظ کنم هیچی دیگه توضیح مسائلو فحش دادنم سخت شده.
بابام همچنان تاکید داره تف تو روح نجست
که خب قاعدتا روحم از خزئبلات مذهبیه و من نمیتونم زر بزنم
حالا خب چی؟
ها بذار بگم کی بود دیشب بود پریشب بود رفتم تو یه وبلاگی- با ذکر یه هولی فاکینگ شت محمدی بقیه رو ادامه بدین- دختره 15 ساله- حالا به جنسیت و سن همچینم توجه نکنین- نوشته بود وااااااای من از دست خواستگارام دارم کلاااافه میشم و به خاطر همین از همه ی مردا متنفرم
من الان بیش از بیس و چار ساعته دست به دامن دوست و فامیل شدم که شده اقل کم زنگ بزنن خونمون بگن برا امر خیر میخوان مزاحم شن دختر و پسرم نداره-هشتگ بزنین نه به یست- فقط یه دونه خواستگار یه دونهدر عین 19 سالگی حس خر پیغمبرو دارم - به آرمانهای آتئیستی یک تنه ریدم-
خلاصه جون و دلم براتون بگه من الان رو تموم افراد جمعیت بشریت که بنا یه دلایلی از ازدواج باهاشون محروم نمیشم دارم حساب باز میکنم. بدبختی اینجاست که کی بود یادم نمیاد ها همین دیروز بود این فیلمه -instant family- رو دیدم و با پیش زمینه ای که از lionو پیج اینستاگرام فلان اینفلوئنسر داشتم خیلی راسخ شدم از آرمان مقدس تولید مثل برا ازدواج کناره گیری کنم، دیگه هیچی هیچ دلیلی برا ازدواج ندارم - دارم مقدمه ی فریب رو برا خواستگاری میچینم الکی مثلن کسی بیاد من نه میگم و کلافه میشم و مینویسم اه من از مرداااااااا بدم میاد- شما بگیر زرشک به همون غلظت
خلاصه اقا از در به بیراهه رسیدیم- زدم تو خط مرحوم دهخدا ضرب المثل خلق میکنم-
همین دیگه دیشبم اون یارو رو دیدم علاوه بر اینکه از سرشب قفلی زده بودم روش شب که داشتیم میرفتیم وقتی نگاهشو رو خودم دیدم و نگاش کردم و نگاهامون قفل شد- یه اسلو موشن چهل دقه ای ازین نانو ثانیه در نظر بگیر- دیگه هیچی
هیچی هیچیم که نه سر آزمون هی فرت و فرت لبخند میزدم
بدبختی همین جاست که تو رو در وایسی حسامم وگرنه آرمان های مقدس آتئیستیمو میذاشتم دم خمره تا اطلاع ثانوی و یه چادر گلدار سرم میکشیدم این 60 و اندی روز مونده به کنکورو میرفتم امامزاده پشماعیل دخیل میبستم که بهم برسیم
الان این معضل فکری پیش اومد که عهههه دیدی این حسام بی شرف از قلم افتاد اصن میام دستو پاشو به در خونمون میبندم تا یه پست از خواستگاری که باعث شد از همه ی مردااااای دنیا متنفر بشم ناب بدم بیرون
الان که سوند ترک تیتراژ گیم اف ترونزو باز کردم یاد گفت و گوی قریب به یه هفته ی پیشم با حسام افتادم و اینکه بهم گفت که هنوز قصد نگا کردن گاتو نداره و من امید گرفتم.
به عنوان کسی که تا بحال میلش نکشیده گاتو شروع کنه میتونم دلایل شخصیمو لیست کنم اینجالازم به ذکره که وقتی پیمان تو کانالش نوشته بود" کاز لاینز وونت چمیدونم چی ویت شیپز" خشم شب شدم که توی گوسفند دیگه خودتو بابت یه گیم اف ترونز نگا کردن شیر ندون غالبشم به خاطر همون حس سوپریر بودن همیشگی ای که دارم بود خب حالا از پیمان کوفتی و چنل کوفتی ترشم که بگذریم سخن مریم خوشتر است
فصل اول که به تبع تعیین کننده ی اینه که انگیزه ی نگاه کردن سریالو داری یا نه اینجوری شروع میشه " نوداگرفی"" تا حدودی ا گرفی"مشخص نیست باید دنبال چی باشی اون جیسون موامبای لنتی که دیگه خیلی به نظر تعیین کننده است هم میمیره-نمیدونم شاید تو سیزن دوم میمیره- ولی خب سئوالی مطرح نمیشه که بشینی ببینی؟! میشه؟ استایلاشون منو نمیگرفت لباسای اونجوری زندگی اینجوری آخرین باری که همچین چیزی منو جذب خودش کرد داشتم یه دست با علی یه بازی میکردم با این عنوان فک کنم " جنگ های صلیبی" یه بازی مث کلش بود ولی باید اساسی آذوقه تامین میکردی و آدمم نمیتونستی بسازی باید صب میکردی تا بیان خلاصه آقا چیز جالبی نداشت
حالا نه که خیلی اساسیم تحلیلش کردم ولی خب به هر حال من هابو به اینجور سریالا و فیلما ترجیح میدم حداقل میدونی چی میخوای و خودت تعیین میکنی چی ببینی!
فک کنم من از همون معدود ادماییم که نگرفته سریال اصن درباره ی چیه و نقدش میکنه ولی خدایی همه ی اون آدمایی که فهمیدن شهرزاد درباره ی چیه همه ی اونایی که فهمیدن گیم آف ترونز درباره ی چیه چرا به جای تعریف از کراششون تو سریال نمیان مارو هم روشن کنندر این حالت پر واضحه که من روی جان اسنو کراش دارم ولی اینکه بشینم 8 فصل واسش ببینم دیگه محضه
قریب به یه ساعته که دو تا عقل دیگه امم کشیدم، اگه اینستاگرام میداشتم به طور حتم پست میذاشتم یا شایدم استوری با این عنوان " تمثال بی عقلی" یا شایدم چیز بهتری به مخچه ام خطور میکرد
تازه عجیب اما واقعی اینه که دیروز نشستم پستی که برای جراحی عقل نوشته بودم دوباره خوندم و به معلوماتم اضافه کردم ینی باز خوبه که خودم نوشته بودم اگه مطلب دیگه ای میبود لابد اینشتین می شدم!
هی میخوام بنویسم حااااجی خیلی بد بود بعد به خودم فشار وارد میکنم که نوشتن این کلمه حالتو بد میکنه و تلقین میکنیو اینا ولی نسبت به قبلیه خیلی بـــــــــــــــــــــــــــد بود! دندون پایینیه درجه سه بود و تا اونجایی که درک من میکشید فقط معنیش گرونتر بود ولی وقتی رفتم تو اتاق عمل جون کندن بود جون کندن به معنی واقعیداشت دندون وامونده رو میکشید بیرون منم همینجوری با دستش بدنم بالا میومد. هر کدومشونو که در میاورد نفسم تازه در میومد. حالا من اطلاعات دقیق ندارم ولی تا جایی که ذهنم یاری میکنه صندلی دندون پزشکی همیشه طرف راستت خالیه که دکتر میشینه و وقتی حرف طرف چپ میشه سخته همه چی همه چیااااینم همونجوری بود سختچون دقیقا دوتاشون سمت چپ بودن.بالایی رو که کشید از حال رفتم حتی نفهمیدم بخیه زد یا نهیه چیز مزخرف دیگه بخیه ی جذبی نداشت و ینی اینکه دوباره باید چشمم به جمال دکتر یا اون یکی دستیارش روشن بشهتابحال بخیه نکشیدم امیدوارم درد نداشته باشه که از الان باید غم اون روزم بخورم
دیروز داشتم تو اینستا میگشتم برای اولین بار توی کل این 5-6 سالی که نیلوفر بهبودیو میشناسم ازش خوشم اومد تازه حس کردم به جز شاخ اینستا ادمم هستفک کنم این مورد برا تک تک شاخا و پلنگای اینستا صدق کنه
نمیتونم آب دهنمو قورت بدمبعد شیش بار دندون کشیدن این بار اوله که به همچین مصیبتی دچار شدم.خدا نصیب گرگ بیابون نکنه.گفتم که تازه یه ساعت گذشته ولی وحشتناک ورم کرده لپم و درد دارمدرد.
وقتی داشت دندونه رو از تو فکم بیرون میکشید صدای شکستن چوب میشنیدمدر این حد"دکتر چشم قشنگ انتخاب کنید تا در تمام مراحل به چشماش زل بزنید" اینو باید به پست قبلی اضافه کنم.
فک کنم آخر زیر دست دندون پزشکی چیزی میمیرم
به عنوان آخرین وصیتم -که احتمالا باید قبل از جراحی میگفتم-اینو اضافه میکنم"lick my balls bitch"
کاملا رساست که هر کدوم از ایتمای بالا میتونن متافور باشن دیگه!
حالا ربطش چی بود هنوز خودمم از درکش عاجزم ولی شما رو به خدای دندان و پری هاش میسپرم "بوس بوس با تف خونی"
یه دو سه روزیه که دارم روزه میگیرم.اولین چیزی که برام جالب بود واکنش عرفان بود به قضیه ی روزه گرفتن اینقد بامزه بود که دو ساعت تو صفحه ی چت اسلوموشن تایپ میکردم و هی پاک میکردم. جالبه که گاهی وقتا یکی باشه که از فرهنگ و چیزایی که باهاشون خو گرفتی براش تعریف کنی و براش تازه باشه
ینی راستشم که بگم اینقد این چن روز اعصابم "چیزیه" که دلم میخواد خرخره ی همه رو بجوم ولی تو امپاسم مثلن همین" ابله با ایموجی خنده" یا "جوونور" میخوام بپرم بپرسم چیه ولی فک میکنم خب زر که چی
الان یه غلطی کردم که ادرس وبلاگمو دادم حسام- ینی غلط غلط غلط- ازینجا به بعد میتونین جای هرکدوم از اسمایی که ذکر نشده ان یه حسام به عنوان دیفالت بذارین !
دلم بغل میخواد ازینایی که همه اش حرفای خوب بگه زیر گوشت نه ازین بغلای بابا که هی میگه" مرینوس باباییگوزفند" یه بغل دیگه-نه اینجا اون اسم دیفالتو نذارین"
دیفالت معتقده که ازش بدم میاد یه روزی! ینی کلن اینجوری با فرمون "از من بدت بیاد بر من واجب است قرب الی الله" جلو میاد اصنا به من چه زر
اها این چن روز هی زرت و زرت میرفتیم مهمونیمن از مهمونی بدم میاد با ذکر تشدید
مثلا خونواده ی پدریمو در نظر بگیرین : مامان بزرگم خیلی تنهاست، ازون جنس تنهاییا که میگی اره گور بابای همه ولی بازم در عین حال به بقیه اهمیت میدی ولی معتقدی دیگه هیچکی بهت اهمیت نمیدهاینا رو داشتم سر جلسه ی آزمون استنتاج میکردمهمیشه فک میکردم یه جوری اینکه تو جمع ادم بزرگا همه نادیده میگیرنم به خاطر اینکه هنوز بچه امو فک میکنن نظر تخصصی ای ندارم و چون بتمزه هم نیستم خب کی اهمیت میده ولی ظاهرا وقتی پیرم بشی همینهدرمورد مامان بزرگم ازون مواردیه که میتونم به قطعیت بگم تا چن ماه اینده حسابی پشیمون میشم ولی درعین حال همون کارایی که می تونم بکنمم دریغ میکنم" اینجا قد همه ی چیزایی که این چن روز ازشون لجم گرفته و نگرفته از خودم متنفر شدم"
از یه ور مامان بزرگمم هیچی عمو جوادم و سمانه و سکوت مزخرفشونو طرز نگاهشون از بالا به پایین!
عمم خوبه فقط کم میبینمش و رفتارش همواره یه چاشنی" عروسم باید غریبه باشه" داره که حس میکنم خیلی پنهانی و اشکارا رو فرهاد کراش دارم-شایدم فقط از توهمات نوزده سالگیه-
بعد تو جمع من فقط از عمو رضام خوشم میاد که وسط جمع از دو کیلومتری ریز ریز بهم بگه "نَمایوم"-نمایوم به بیرجندی/شایدم مشدی ینی نمیخواهم-
بعد میریم خونواده ی مادریمو در نظر بگیریم
اینقد اینقد اینقد بزرگه که ادم تو نیم ساعت سرش میره حدودا واقع بینانه بریمم 10تا بچه ی ریزه میزه همیشه وسط هال دارن جیغ جیغ میکنن دایی مهدیمم که تا وقت میکنه و سرش از خوردن فارغ میشه اینجوری میره رو" دکتر پرهیز، فلان موسسه ی کنکور، کلاس خصوصی فلانی، دی و ی دی آموزشی فولانی و الی الاخر"
خاله هامم که نگم
یه دایی حسین داشتم که مث خودم بود و تا میتونست نمی رفت تو حیطه ی کنکور اونم!
فقط مامان بزرگم و جدیدیا بابا بزرگم که جدای کنکورم منو آدم حساب میکنن
ینی مسخره است ولی خب من به جایی اینکه بیشتر یه کاراکتر باشم اسمم کنکوره، کسی نمیپرسه چی دوست داری و همه ی چیزایی که باید از یه ادم دونست فقط کنکور.
الان چس ناله وار اینو نوشته ام باید خوف کنم که مستر دیفالت بخوندش و بگه " کن آی هلپ یو؟" هزار تا چیز میخوام ازش بنویسم ولی چون ممکنه بخونه اینجوریه که زشته حرفیو که میشه به طرف تو پی وی گفت بیای به یه جماعت آدم بگی و از طرفیم اصن به من چه که بیام بهش بگم ولی دلم میخواد تیکه تیکه اش کنم چالش کنم تو باغچه؟!!
هفته ی پیش مدام یاد محسن میفتادم شت شت شت
میگن وقتی بی دلیل یاد کسی میفتین ینی ممکنه اون طرف داره با دلیل بهتون فک میکنه دارم دنبال دلایلی میگردم که بهش فکر میکردم
"چو دیدم لوح پیشانی ساقی
شدم مست و شدم مست و قلمها را شکستم"
نوشتی "روزای بد میرن" فکر میکنم شاید ماه هاست به این امید سر میکنم. نمیدونم و میدونم و هرچی بیشتر میدونم ناتوان تر میشم. خاصیت استامینوفنم همینه نه؟ مغلوبت میکنه و در عین غلبه به درد
قبل ازینکه اکانت تویترم به فاک فنا بره یه جمله داشتم که کل زندگیم بود"گاها دوست دارم درو وا کنمو خودمو پشت در جا بذارم" زندگی بی من راحت تره درون من مادر نگرانی نیست که از پشت در جاموندن بچه اش زانوی غم بغل بگیرهریچوال جمعه ها چهار خط "چرا؟" پشت سرهم توی سالنامه اس من از خودم میپرسم و جواب ها رو ندونسته خط میزنمنوشته بود از علایم زندگی بورژازی دلتنگی و عشقه . جنس دردامو نمیشناسم حتی این همون قسمتشه که درد رو بدتر میکنه انگ یه بورژازی یا یه x
نوشته بودی"این تنها پست دخترانه ی شماست"
برام بیگانه است مدتها به خودم زل زدم توی آینه حرف تو تنها نبود گاهی فراموش میکنم خواستم منطقی باشم میدونم لحن منطقیم آزار دهنده خواهد بود سکوت میکنم.من پسرترین ورژن منم و همه حرفهایی که نمیزنم رو فرو میدم تا در فرصتی دیگه بالا بیارمنشخوار
درباره این سایت